دوست داشتن. چه واژه خوب و قشنگی . هر وقت این کلمه رو از زبان کسی می شنوم یا کسی این کلمه رو به دیگری بگه نا خداگاه اشک از چشمای من سرازیر میشه.نمیدونم چرا ؟ شاید کسی دوستم نداشته . هیچ کس. واقعا همین طور است که کسی دوستم نداره .خیلی تنهام . دیگه به عبارتی میتونم بگم که دیگه با قصه هام ، با ناله های دلم ، با اندوه دلم ، با اینکه هوای دلم بارونی میشه دیگه عادت گردم و با تاریکی خو گرفتم. فکر کنم که دیگه روشنایی رو هیچ وقت نمیبینم. هیچ وقت آره واژه محال رو بهش ازافه کنم شاید دلت بیشتر برام بسوزه.
چی بگم. از دلم. تو که داری این مطلب رو می خونی تا حالا هیچ فکر کردی من چرا تنهام؟ چرا هیچکی دوستم نداره؟ چرا همیشه عاشقی تنها موندم. چرا؟ چون به این موضوع عمیق نمینگری که وقتی کسی رو ببینی که کس دیگه ای اینقدر دوستش داره . همیشه باهاشه. دوستش داره . حاضره براش بمیره چون واقعا اینقدر با هم خو گرفتن ، اینقدر محبتش تو دلش جونه زده که محاله از هم دیگه جدا بشن. تو وقتی این صحنه رو ببینی یا بشنوی چی میشی. واقعا تا حالا این موضوع برای تو پیش اومده.
نه نمیتونی درک کنی من چی میگم. حرف دلم چیه. ون کسی میتوهه رمز این دلمو کشف کنه که بدونه درد اصلی من از نظر عاشقی چیه. (فکرتون به جای دیگه نره؟)
در آخر از دوستانی که از من خواستند که در آخر نوشته های خودم چند بیت شعر بیارم هم تشکر می کنم و بهشون میگم چشم .
موندن و بودن با تو نه دیگه تکرار نمیشه دنیا رو هم اگه بدی دلم از تو صاف نمیشه
تو برو از این به بعد تنهایی باورم میشه نه دیگه دوستت دارم محاله باورم بشه
حیف که قلبم که روزی به تو دادم امانت چشمای بارونی من به تو کرده بودش عادت
به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره حیف آتیش که بخواد رو سر تو بباره
حرف من همینه که برو پی کار خودت هر چی درد و غم و قصه است همگی ماله خودت