سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکمت، روشنی هر دل است . [عیسی علیه السلام]

تنها ترین عاشق -
نویسنده : تنها ترین عاشق

چی بگم .... ؟ از چی ....؟ از کجا شروع کنم.....؟ اول از تنهایی خودم بگم .....؟ نه بهتره از قصه هام بگم .....؟ نه بهتره بگم چرا یه عاشقم ....؟ چرا یه عاشق تنها ...؟

قصه از اون دورانی شروع میشه که کوچولو بودم. شاید سنم به 6 یا 7 سال میرسید. از همون دوران بود که من احساس کردم به اون اندازه ای که به محبت نیاز دارم را حس نمیکنم.

از همون دوران بود که تا الان که میتونم بگم بزرگ شدم نیاز محبت رو شدیداً احساس میکنم.

آره بزرگ شدم . ولی کیه که بنه من بزرگ شدم. از نظر همه من هنوز کوچولو هستم . هنوز هیچ چی رو نمیدونم. ولی نیستند ببیند که بچه ای که کوچیک بوده الان بزرگ شده. قد کشیده. میتونه تصمیم بگیره.

ولی باز هم با این وجود فکر میکنند من هنوز یه بچه هستم. اینه که بیشتر منو ناراحت میکنه. همینه که بر ناراحتی های من ، بر قصه هایی که تو دلم مخفی کردم و تا حالا جرآت گفتنشون رو به کسی ندارم ، بیشتر و بیشتر و بیشتر میکنه.

حتما متن رو که میخونی به عمق مسئله توجه نمیکنی ؟ میدونی چرا ؟ چون تو با عشق و محبت بزرگ شدی ؟ تا حالا درد دل را احساس نکردی؟ تا حالا احساس که وقتی دلت بگیره یا اینکه

کسی به هیچ وجه دوستت نداره ، چه جوری اشک از چشم های تو روی گونه هات سرازیر میشه؟ تا حالا حس نکردی وقتی هوای دلت بارونی میشه چی کار باید بکنی ، تا حالا احساس نکردی وقتی کسی به تو اهمیت نده چه حالی پیدا میکنی ؟

درسته شاید شما قم تو دلتون داشته باشید. شاید تا حالا چند بار گریه کرده باشید. ولی فکر نکنم تا حالا طعم بد تنهایی رو احساس کرده باشید. فکر نکنم تا حالا نبدون مکسی رو که بتونی اسرار دلتو با اون در میون بزاری احساس کنی.

آره ، تنهایی ، تاریکی ، غم ، قصه ، بی کسی و بی محبتی ، آه ، ناله ، فریاد، همه و همه اینها رو من حس کردم . ولی نمیدونم کیه که میتونه همه این احساس هایی که حس کردم و تجربه نمودم رو خریدار باشه.

شما میدونید. منم نمیدونم. شاید باشه و شاید هم نباشه .

این بود تازه سخنی از دل عاشق تنها . سال نو مبارک .

-------------------------------------------------------------------------------------------------

امروز دلم بیشتر از روزهای دیگه گرفته ؟ امروز دلم زیادی هوس باریدن کرده.خیلی دلم میخواد گریه کنم شاید بتونم از غمی که تو دلم پنهان شده راحت بشم. ولی .....؟

ولی حیف که نمیشه؟ اونقدر این غم و قصه دلم منو تنها کرده که دیگه گریه کردن رو هم از یاد بردم.خوش به حال اون کسی که به راحتی میتونه گریه کنه. خوش به حال اون کسی که هر وقت دلش گرفت برای اینکه دلش آروم بگیره میتونه گریه کنه ، اما من نمیتونم.

چون که تنهام ؟ چون کسی رو ندارم به خاطرش کریه کنم. به چی باید گریه کنم . شاید بعضی وقتها که از خودم بی زار میشم گریه کنم یا اینکه اگه ببینم که کسی زیادی به کس دیگه ای محبت کنه از تنهایی که در دلم ریشه کرده گریه بکنم.

اما همش این نیست. خوش به حال اونی که کسی رو داره به خاطرش گریه کنه ، خوش به حال اون کسی که کسی رو داره که منتظر اومدنشه ، خوش به حال اون کسی که یک نفر رو داره خاطرش برای اون عزیز باشه که مثلا اگه یه موقع دیر کنه یا خدایی نکرده اتفاقی براش بیفته برای اون گریه کنه.

آره گریه کنه ، از بس که به اون علاقه داره ، از بس که اون رو دوست داره. از بس که به اون علاقه داره حس میکنه روحش به اون وابسته هستش . از بس که نگرانشه که نکنه خدایی نکره اتفاقی براش بیفته.

می بینید ، میبینید این محبت و عشق و چه میکنند. آدمی رو که حتی از زندگی نا امید کرده رو دوباره به آغوش گرم محبت می کشونه . وادارش می کنه که از تنهایی دربیاد و بتونه با عشق و محبتی که از سوی طرف مقابل خودش احساس میکنه زندگی کنه.

اما من .....؟ من نه ؟ من همه این راه ها رو رفتم ولی باز نتونستم .....؟ شاید کسی دوستم داشته باشه ، ولی خجالت می کشه با من درمیون بزاره ؟ شاید کسی به خاطر من شبها رو با اشک میگذرونه؟ شاید خیلی وقتها سعی کرده اینو به من بگه ولی نتونسته ؟

نمی دونم ؟ شاید همه اینها رو که گفتم توهم باشه؟ نمیدونم ؟ یعنی از نظر تو میشه من ؟ منی که تنهام خاطری داشته باشه ؟ منی که حتی یک بار تو زندگی خودم معنی کلمه « دوستت دارم » رو نه شنیدم و نه اینکه احساس کنم کسی منون دوست داشته باشه . یعنی واقعا هست اون کسی که تیری از سوی قلبش پرتاب کنه و به دل من اصابت کنه . هست اون کسی که اگه یه وقت من اتفاقی برام بیفته برام اشک بریزه . نمیدونم . همه این رو من سپردم به دست زمان . زمان هم جزءای از غم و اندوه من هست که در نوشته های بعدی خودم به اون ذکر میکنم. ولی از نظر تو چقدر دیگه زمان دارم؟ چقدر دیگه میتونم نفس بکشم ؟ همه این ها زمان تعیین میکنه . خوش باشین . ( عاشقی در سراب محبت).


جمعه 86/1/3 ساعت 9:22 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

چه چیز مبهمی است این تاریکی . تاریکی که حتی یک نور کوچک را نمی تواند در درون خود جای دهد . چنین است دلم. تاریک تاریک. پر از غم و اندوه و قصه. ابرهای سیاهی

که جلوی تابیدن خورشید را گرفته اند و هرگز قصد باریدن را ندارند . آه که دیگر خسته شده ام از این همه انتظار . خسته شدم از این همه قصه و غم . غم و قصه ای که هر برگهای آن ورق می خورد باز بر آن افزوده می شود.

به راستی کجاست آن قهرمانی که با خنده هایش ، با محبتش ، با حرفهای گرمش و با آن دل بزرگ و با وفایش سینه ابرهای غم و قصه دلم را از هم بگشاید و نور خورشید را دوباره به من هدیه بدهد. کجاست آن قهرمان من. کجاست آن مهربانم . کجاست.....؟

تا کی در انتظارش بمانم. تا کی در حسرت دیدنش محبتش را در دلم زندانی کنم.

 


یکشنبه 85/12/27 ساعت 11:49 صبح
نویسنده : تنها ترین عاشق

خیلی غمگینم ... خیلی پشیمونم... ای کاش عشقمون پشت پرده ی دوری می موند... ای کاش اون صبح احیا باهات صحبت نمی کردم... ولی تو شادی زندگی رو به من دادی... من با تو ترس رو فراموش کرد... همین که اتاق تنهاییم رو روشن کردی واسه من کافیه...

هرگز منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده دلبریده ام... یا روسری تو را در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام... یا به ستاره ی دیگری در آسمان سلام کرده ام....

 


پنج شنبه 85/12/24 ساعت 10:20 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

دوست داشتن. چه واژه خوب و قشنگی . هر وقت این کلمه رو از زبان کسی می شنوم یا کسی این کلمه رو به دیگری بگه نا خداگاه اشک از چشمای من سرازیر میشه.نمیدونم چرا ؟ شاید کسی دوستم نداشته . هیچ کس. واقعا همین طور است که کسی دوستم نداره .خیلی تنهام . دیگه به عبارتی میتونم بگم که دیگه با قصه هام ، با ناله های دلم ،  با اندوه دلم ، با اینکه هوای دلم بارونی میشه دیگه عادت گردم و با تاریکی خو گرفتم. فکر کنم که دیگه روشنایی رو هیچ وقت نمیبینم. هیچ وقت آره واژه محال رو بهش ازافه کنم شاید دلت بیشتر برام بسوزه.

چی بگم. از دلم. تو که داری این مطلب رو می خونی تا حالا هیچ فکر کردی من چرا تنهام؟ چرا هیچکی دوستم نداره؟ چرا همیشه عاشقی تنها موندم. چرا؟ چون به این موضوع عمیق نمینگری که وقتی کسی رو ببینی که کس دیگه ای اینقدر دوستش داره . همیشه باهاشه. دوستش داره . حاضره براش بمیره چون واقعا اینقدر با هم خو گرفتن ، اینقدر محبتش تو دلش جونه زده که محاله از هم دیگه جدا بشن. تو وقتی این صحنه رو ببینی یا بشنوی چی میشی. واقعا تا حالا این موضوع برای تو پیش اومده.

نه نمیتونی درک کنی من چی میگم. حرف دلم چیه. ون کسی میتوهه رمز این دلمو کشف کنه که بدونه درد اصلی من از نظر عاشقی چیه. (فکرتون به جای دیگه نره؟)

در آخر از دوستانی که از من خواستند که در آخر نوشته های خودم چند بیت شعر بیارم هم تشکر می کنم و بهشون میگم چشم .

موندن و بودن با تو نه دیگه تکرار نمیشه دنیا رو هم اگه بدی دلم از تو صاف نمیشه

تو برو از این به بعد تنهایی باورم میشه نه دیگه دوستت دارم محاله باورم بشه

حیف که قلبم که روزی به تو دادم امانت چشمای بارونی من به تو کرده بودش عادت

به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره حیف آتیش که بخواد رو سر تو بباره

حرف من همینه که برو پی کار خودت هر چی درد و غم و قصه است همگی ماله خودت


سه شنبه 85/12/22 ساعت 8:16 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق


سه شنبه 85/12/15 ساعت 10:1 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

راز دلم رو با تو میتونم در میون بزارم.رازی که مدت هاست در دلم مخفی مانده و با آن مانند پروانه ای که به دور شمعی که آب می شود می سوزد در دلم پنهان کردم.

که چقدر تو رو دوست دارم. چه چقدر دوستت دارم ای کسی که با من هستی. ای کسی که با ناله دلم اشک غم تو از گونه های پر مهرت مانند چشمه ای جوشان از محبت دلت نسبت به من سرازیر می شود.ای کسی که با کوچک ترین ناراحتی من اندوهگین می شوی. ای کسی که با شکستن دلم پرستار قلب من می شود و با سخنانت مرهمی برای بهتر شدن قلب من هستی.

دوستت دارم.دوستت دارم و باز هم دوستت دارم.نمی توان بگو یم چقدر اما من یه چیز می توانم در باره محبت خودم نسبت به تو ابراز کنم. به اندازه قطره های بارونی که تو در دستانت گرفتی تو منو دوست داری.و به اندازه قطره های بارانی که نگرفتی من دوستتت دارم.دوستت دارم و.....


شنبه 85/11/21 ساعت 8:48 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

چه کنم.چی کار کنم. به کجا سر بزارم.خیلی خستم. خیلی ناراحتم. خیلی اندوهگینم.خیلی افسرده ام.خیلی زیاد.وقتهایی که به بیرون از دل خود می روم و با خودم در خلوت دلم راز و نیاز می کنم دستان عشق و معشوقی را تصور می کنم که چقدر همدیگر رو دوست دارند. دست در دست هم. پا به پای هم. آغوش در آغوش هم. در اینجا آلمی از غم بر من نازل می شود.

باری از غم و قصه و افسردگی و ماتم و اندوه و شکستن دلم. کیست که دوستم داشته باشد. گاه با خود زمزمه می کنم که عشق چیست که خود را به خاطرش به هلاکت رسانده ام گاه می گویم نه این عشق است که دل من رو قلب من رو سینه من رو پر از محبت قلبش فرا می گیره و کسی در این دنیا هست که به یاد دل شکسته ام باشه.

دلم گرفته .نمی دونم چطور می توانم از چنگال این غم رهایی یابم.چه طور می توانم از زنجیرهاییکه به قلبم از غم و اندوه و نا امیدی افکنده شده رها شوم .خیلی تنهام.تنهای تنها.دوست دارم (چه کسی را) خاطرخواهم(چه کسی را) فدای او(چه کسی را) آه از گفتن این جمله (چه کسی را ) من چه کسی را دوست دارم.من چه کسی را لیلی خود می دانم.

من چه کسی را..... . آه از این دل .


شنبه 85/11/21 ساعت 8:44 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

 

 

 

 


شنبه 85/10/30 ساعت 4:14 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

محبت را در کجا میتوانم جستجو کنم.محبتی که دوست دارم دست نوازشش را بر سرم بکشد و بگوید دوستت دارم.آه از این کلمه دوستت دارم.چه واژه زیبایی است.واژه ای که دل همه را شیفته خود کرده.دوستت دارم و به راستی که چنین است.ای محبت ای محبتی که در دل همه خود را جای داده ای و هرگز از آنجا خارج نخواهی شد.ای محبتی که مرا تنها گذاشته ای و مرا در تنهایی غم های شکسته ام یاری نمی کنی.در این دنیای به این بزرگی و عظمت سهم من از محبت چقدر است؟ آیا من از این محبت سهمی خواهم داشت.آیا دست نوازش یار را که بر سرم کشیده می شئود و با لحن دلنگیزش که دل هر قاصدکی را به زنج می آورد را می توانم بشنوم.آه .آه از از دست این دل.دلی که گر نبود محبتی نبود.دلی که گر نیود عشقی نبود. دلی که گر نبود دوستت دارمی هم نبود. پس بیایم با نزدیکی به دل و محبت شعلخه عشق دلمان را افزون تر کنیم.


دوشنبه 85/10/25 ساعت 6:45 عصر
نویسنده : تنها ترین عاشق

وقت وقت غروب آفتاب است.در چنین وقتهایی آنچنان دلم پر از قصه و اندوه می شود که دلم پر میشه از ابرهای سیاه غم من که هوس باریدن می کنند.اما دریغ از یک قطره.درحسرت یک دانه اشکی که از چشمانم سرازیر شود.نمی دانم چه بکنم.نمی دانم به چه وسیله ای غم و تنهایی های خودم رو از دلم بیرون کنم.اینقدر دلم می خواهد در یک گوشه آرام و ساکت همراهی داشته باشم.همراهی که بتوان بر شانه های پر محبتش تکیه زنم و از قصه های دلم برای او صحبت کنم. خیلی دلم می خواهد هنگامی که از من درباره دوست داشتن و محبت سوال کند جواب او را به این شکل دهم:عشق داستان دو قلب است،دو همراه،دو همراز،دو مونس،دو عاشق،دو کبوتری که آشیانه زندگی خود را با محبتشان می سازند.چقدر شاعرانه،اینقدر که آدم دیگر تنها نمی ماند.خیلی دوست دارم زمانی که دلم همدم من به گفتگو و صحبت با من درباره عشق و محبت سخن بگوید.و من به او بگویم که چقدر دوستش دارم.و به او بگو یم که تا ابد درکنارش می مانم و بگو یم که خیلی دوستت دارم ای یار و یاور دل شکسته و تنهایم.دوستت دارم .


سه شنبه 85/10/5 ساعت 8:52 عصر
<      1   2   3   4      >

فهرست
35237 :کل بازدیدها
1 :بازدید امروز
47 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
تنها ترین عاشق -
تنها ترین عاشق
عاشقی تنها هستم.
حضور و غیاب
لوگوی خودم
تنها ترین عاشق -
جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان



لینک دوستان
بچه شب
آوا
سکوت سرخ پاییز
چشمان منتظر
زندگی با وجود او زیباست
پرو2000
مینا تنهای تنها
شیطونک
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
طیبعت زنده
کاش میشد
خانوم گل
رقص عرفانی
دختری از نسل آریا
سارای همه
فاشیون آرت کلوب
ذکریات

ماندانا
آوای امید
سپیده
متن های عاشقونه برای عاشقان تنها
یاسی جون
یونسنگ
سلام بر هستی .
یاداشت های تک ستاره
یاداشت های تک ستاره
جک و اس ام اس
این صدای من نیست
عاشق بی صدا
غم تنهایی
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
طراح قالب